به گزارش خبرنگار مهر، رمان «صد روز» نوشته لوکاس برفوس بهتازگی با ترجمه دارا معافی مدنی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی اینکتاب سال ۲۰۰۸ چاپ شده است.
لوکاس بروفوس نویسنده اینکتاب متولد ۱۹۷۱ در سوییس است و چهار کتاب در کارنامه دارد. «صد روز» یکرمان تاریخی سیاسی درباره دشواریهای زندگی مردم رواندا است که اولینبار به زبان آلمانی چاپ شد. در داستان اینکتاب، جوانی سوییسی بهنام داوید که علاقه به کمک به جنگزدهها و مردمان سختیکشیده رواندا دارد، با علاقه و شوق راهی اینکشور میشود. رواندا در مقطع آغازین داستان و زمانی که شخصیت اصلی قصد سفر به آنجا را دارد، کشور زیبا و یکی از مناطق جذاب قاره آفریقا محسوب میشود اما جنگ و درگیری آن را به ویرانه تبدیل میکند.
برای تبدیلشدن رواندا به ویرانه، چهار سال زمان باقی بود. به اینترتیب در داستان «صد روز» قصه نسلکشی دردناک رواندا روایت میشود. با پیشرفتن داستان مشخص میشود آگاته دختری که داوید دوستش دارد، فرزند یکی از کارمندان عالیمقام دولت رواندا است و به گروه قاتلها و جنگطلبان اینکشور تعلق دارد. برملا شدن اینحقیقت برای داوید سخت است و باید با آن کنار بیاید. اما او بهواسطه آشنایی با آگاته، شریک جرم شده و باید پیش از کنار آمدن با اینواقعیت تلخ، جانش را نجات بدهد...
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
اما اوضاع بهتر نشد. ساختمان جدید بیش از اندازه بزرگ از کار درآمد، و بهرههایی که شرکت تعاونی ناچار بود بپردازد وضعیت مالی را، که پیش از آن هم حسابی بحرانی بود، بهکلی خراب کرد؛ مدیران شرکت سالی یک بار عوض میشدند، هیچکدامشان هم اصلا به فکر بازاریابی نبود. رقبای شرکت تعاونی هم بیکار ننشسته بودند و اجناس بهتری را به قیمتهای مناسبتری عرضه میکردند. خب، در طی آن سالها سیمیلیون فرانک سوییس خرج شرکت تعاونی کردیم، و هرچه باشد عوضشدن هر مدیری فرصتی بود برای ماریانه و ژنو که درباره همکاری پربار بین دولتهایمان سخنرانیهای پرآبوتابی کنند.
اما من بلافاصله بعد از مراسم معارفه رفتم خانه، از انبار داس و چنگک آوردم و سبزیهای ارنسته را ریشهکن کردم، بدون خشم، بدون نفرت، خیلی صافوساده آن کاری را کردم که لازم بود. مانیوکها را از توی خاک درآوردم، ساقه بوتههای گوجهفرنگی را بریدم، خاک باغچه را زیرورو کردم، و میدانستم که حالا دیگر امدادرسانی درستوحسابی شدهام، امدادرسانی که روابط را درک میکند و خودش را به دست احساسات نمیسپرد. شاید این باغچه کمکی بود به زندگی یک خانواده هشتنفره، اما در عین حال کم مانده بود مانع ساخت یک یتیمخانه بشود. شنبه بعد که ارنسته با سبدی حصیری آفتابی شد، از توی خاکوخل سبزیهایی را که هنوز نگندیده بودند نجات داد و حالیاش کردم که باید باغچهها را به وضع اولش برگرداند.
اینکتاب ۲۳۲ صفحه، شمارگان هزار و ۴۰۰ نسخه و قیمت ۵۹ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.
نظر شما